چراها ؟؟؟
چرا نتابد ، مگر خورشید جز تابیدن می شناسد؟
چرا نخروشد ، مگر دریا جز خروشیدن می شناسد؟
چرا سر ندهد ، مگر بلبل جز سردادن آواز میداند؟
چرا نغرد ، مگر رعد جز غریدن می شناسد؟
چرا نبارد ، مگر ابر جز باریدن می شناسد؟
چرا گل نشود ، مگر غنچه در صبح گاهان جز شکفتن می داند؟
چرا زرد نشود ونریزد ، مگر برگ درختان درپاییز ، جز ریختن و زرد شدن می شناسد؟
چرا نگردد ونسوزد ، مگرپروانه جز گشتن به دورشمع و سوختن درانتها ، می داند؟
چرا نسوزد وآب نشود ، مگرشمع جز آب شدن می داند؟
چرا نترکد وفریاد نشود ، مگر بغض در گلو، جز ترکیدن و فریاد شدن می داند؟
چرا نشکند ، مگردل پرغصه ، جز قلب شکسته به همراه دارد؟
چرا سرخ نشود ، مگر صورت سیلی خورده ، جز سرخ شدن می شناسد؟
چرا نگرید ، مگر چشمان عاشق دلباخته به وقت فراغ ، جز گریستن می داند؟
چرا نمیرد ، مگر عاشق جز برای معشوق می میرد؟
چرا آزار نبیند ، مگر طالب معشوق جز برای عشق آزار می بیند؟
چرا آرام نگیرد ، مگر تن و روح عاشق خسته راه ، جز با دیدن وبوئیدن ودرآغوش کشیدن معشوق آرام می گیرد؟
چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟
هوای بهشت...